غیاث الدین جمشید کاشانی
ارسطو
هایزنبرگ
سرگی برین
مارگارت تاچر
پنج‌شنبه 10 فروردین 1402
دانشگاه کسب‌ و‌ کار
  • صفحه اصلی
  • کارآفرینی .
    • شغل و ایده
    • استارتاپ
    • کارآفرینی
  • کسب و کار .
    • کسب درآمد
    • کار در منزل
    • برندها و برندینگ
    • کسب و کار
  • سرمایه گذاری .
    • ارزهای دیجیتال
    • توکن و کوین
    • سرمایه گذاری
    • بورس
  • توسعه فردی .
    • موفقیت
    • انگیزشی
    • معرفی فیلم
    • توسعه فردی
  • روانشناسی .
    • زندگی‌نامه بزرگان
    • سخن بزرگان
    • روانشناسی
  • بازاریابی .
    • دیجیتال مارکتینگ
    • شبکه‌های اجتماعی
    • بازاریابی
  • مسائل مالی .
    • بانک
    • وام
    • مسائل مالی
  • کتاب‌های کاربردی .
    • معرفی کتاب
    • خلاصه کتاب
    • کتاب‌های کاربردی
بدون نتیجه
نمایش همه نتایج
  • صفحه اصلی
  • کارآفرینی .
    • شغل و ایده
    • استارتاپ
    • کارآفرینی
  • کسب و کار .
    • کسب درآمد
    • کار در منزل
    • برندها و برندینگ
    • کسب و کار
  • سرمایه گذاری .
    • ارزهای دیجیتال
    • توکن و کوین
    • سرمایه گذاری
    • بورس
  • توسعه فردی .
    • موفقیت
    • انگیزشی
    • معرفی فیلم
    • توسعه فردی
  • روانشناسی .
    • زندگی‌نامه بزرگان
    • سخن بزرگان
    • روانشناسی
  • بازاریابی .
    • دیجیتال مارکتینگ
    • شبکه‌های اجتماعی
    • بازاریابی
  • مسائل مالی .
    • بانک
    • وام
    • مسائل مالی
  • کتاب‌های کاربردی .
    • معرفی کتاب
    • خلاصه کتاب
    • کتاب‌های کاربردی
دانشگاه کسب‌ و‌ کار
خانه کتاب‌های کاربردی خلاصه کتاب

مروری بر کتاب کیمیاگر و تحقق افسانه‌های شخصی

رضوان جنتی توسط رضوان جنتی
16 آذر 1401
مروری بر کتاب کیمیاگر و تحقق افسانه‌های شخصی

کتاب کیمیاگر

کتاب کیمیاگر از رمان‌های پرفروش دنیا، اثر پائولو کوئیلو نویسنده معاصر برزیلی است. این کتاب به بیش از ۵۲ زبان ترجمه شده و در بیش از ۱۵۰ کشور دنیا به فروش رفته است.

کتاب کیمیاگر داستانی پرکشش و جذاب است که سبک داستانی آن مشابه سبک داستان‌های شرقی است. می­‌توان گفت که این کتاب اقتباسی از داستان دفتر ششم مثنوی معنوی مولوی است. افراد بسیار زیادی با کتاب کیمیاگر آشنا هستند و اگر از آن‌ها بپرسید حتما این کتاب را به‌عنوان یکی از بهترین کتاب‌هایی که تا به امروز خوانده‌اند در یاد دارند.

کتاب کیمیاگر (The Alchemist)، در سال ۱۹۹۳ منتشر شده است و توضیح می‌دهد که انسان خیلی راحت آرزوهایش را رها می‌کند؛ در حالی که هستی همیشه آماده است که به انسان کمک کند تا به آرزوهایش برسد! سیر معنوی رمان و پرداختن به چیزی مانند افسانه شخصی (دنبال کردن آرزویی که همیشه دوست داشتیم به آن برسیم) موضوع جذابی است که ذهن خواننده را تحریک به مطالعه این کتاب می­‌کند.

دانشگاه کسب و کار این کتاب را به  نوجوانان و جوانان پیشنهاد می­‌کند. مطالعه این کتاب برای این قشر بسیار دلچسب خواهد بود و به آنان جرات حرکت به سمت چیزی که همیشه در ذهن داشته‌اند را می‌دهد. در خود کتاب هم به این موضوع اشاره شده است که شما هرچه بزرگ‌تر می‌شوید از دنبال کردن رویاها و آروزها و به طور کلی افسانه شخصی فاصله می‌گیرید.

به‌طور کلی کتاب کیمیاگر مخاطب را تشویق می‌کند به رها کردن تعلقات و وابستگی‌ها و آغاز سفری که باعث پیدا کردن شناخت در نهاد بشر می‌شود. در این میان می‌توان به کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزپری اشاره کرد که مضمونی مشابه دارد.

در ادامه از شما عزیزان دعوت می­‌کنیم با دانشگاه کسب و کار همراه باشید تا علاوه بر ارائه خلاصه­‌ای از کتاب کیمیاگر شما عزیزان را با نکات جالبی در خصوص این کتاب آشنا کنیم تا بتوانید کیمیاگر زندگی خود باشید.

  • پائولو کوئلیو کیست؟
  • خلاصه کتاب کیمیاگر
  • سمبل­‌ها در کتاب کیمیاگر

پائولو کوئلیو کیست؟

در زندگی نامه پائولو کوئلیو اینگونه آمده‌­ است: پائولو در سال 1947 میلادی، درخانواده‌­ای‌ متوسط‌ به‌ دنیا آمد. پدرش‌ پدرو، مهندس‌ و مادرش‌، لیژیا، خانه‌ دار بود. در هفت‌ سالگی‌، به‌ مدرسه‌­ی‌ مسیحیان واقع در شهر سن‌ ایگناسیو در ریودوژانیرو رفت‌ و تعلیمات‌ سخت‌ و خشک‌ مذهبی‌، تأثیر بدی‌ بر او گذاشت‌.

پائلو کوئلیو

جالب است بدانید که همین تعلیمات مذهبی و محیط خشک و طاقت فرسای مدرسه باعث ایجاد جرقه­‌هایی در ذهن پائولو شد. درست در همین زمان و محیط بود که پائلو کوئلیو تصمیم گرفت نویسنده‌ شود. در مسابقه‌­ی‌ شعر مدرسه‌، اولین‌ جایزه‌ی‌ ادبی‌ خود را به‌ دست‌ آورد. اما والدین‌ پائولو برای آینده فرزندشان تصمیمات دیگری گرفته بودند و آرزو داشتند پسرشان در آینده مهندس شود.

آن­‌ها سعی‌ کردند شوق‌ نویسندگی‌ را در او از بین‌ ببرند؛ اما برخلاف انتظار آن­‌ها و علیرغم فشارها، بعد از آشنایی‌ پائولو باکتاب‌ مدار رأس السرطان‌ اثر هنری‌ میلر، روح‌ طغیان‌ در وجود پائولو برانگیخته شد و در نتیجه باعث شکستن سنت­‌ها و آرامش خانواده شد. پدرش‌ رفتار او را ناشی‌ از بحران‌ روانی‌ دانست‌ و در نهایت پائولو تا هفده‌ سالگی‌، دو بار در بیمارستان‌ روانی‌ بستری‌ شد و بارها تحت‌ درمان‌ الکتروشوک‌ قرار گرفت‌!

شروع نویسندگی

پائولو با گروه‌ تئاتر آشنا شد و همزمان‌، به‌ روزنامه‌­نگاری‌ روی‌ آورد. متاسفانه از نظر عامه مردم در آن‌ دوران‌، تئاتر سرچشمه‌­ی‌ فساد اخلاقی‌ بود. پدر و مادر‌ پائولو برای نجات فرزندشان از دام فساد اخلاقی و مشکلات اجتماعی برای‌ بار سوم‌ او را در بیمارستان‌ بستری‌ کردند. پس از طی دوره درمان پائولو، سرگشته‌­تر و آشفته‌­تر از قبل‌، از بیمارستان‌ مرخص‌ شد و عمیقاً در دنیای‌ درونی‌ خود فرو رفت‌.

روان‌‌پزشک‌ طی مذاکره با والدین او گفت‌ که‌ پائولو دیوانه‌ نیست‌ و نباید در بیمارستان‌ روانی‌ بماند، فقط‌ باید یاد بگیرد که‌ چگونه‌ با زندگی‌ رو به‌ رو شود. پائولو کوئلیو، سی‌ سال‌ پس‌ از این‌ تجربه‌، یکی از رمان­‌های محبوب خود با نام “ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد” را نوشت‌.

درخصوص این کتاب پائولو خود می‌­گوید: ورونیکا تصمیم‌ می‌­گیرد بمیرد، درسال 1998 در برزیل‌ منتشر شد و تا ماه‌ سپتامبر، بیش‌ از 1200 نامه‌­ی‌ الکترونیکی‌ و پستی‌ دریافت‌ کردم‌ که‌ تجربه‌ های‌ مشابهی‌ را بیان‌ می‌­کردند.

ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد

در اکتبر، بعضی‌ از مسایل‌ مورد بحث‌ در این‌ کتاب‌ ( افسردگی‌، عدم وجود آرامش درونی، خودکشی‌) در کنفرانسی‌ ملی‌ مورد بحث‌ قرار گرفت‌. در 22 ژانویه‌ی‌ سال‌ بعد، سناتور ادواردو سوپلیسی‌، قطعاتی‌ از کتاب‌ را در کنگره‌ خواند و توانست‌ قانونی‌ را به‌ تصویب‌ برساند که‌ ده‌ سال‌ تمام‌، در کنگره‌ مانده‌ بود: ممنوعیت‌ پذیرش‌ بی‌­رویه‌­ی‌ بیماران‌ روانی‌ در بیمارستان‌‌ها.

شاید بتوان پائولو کوئلیو را از منظر شهرت و محبوبیت و همچنین فن بیان هم رده نویسندگانی همچون آنتوان رابینز، رابرت کیوساکی، جول اوستین، جی کی رولینگ و… قرار داد.

ازدواج نویسنده کتاب کیمیاگر

پائولو در بیست‌ و شش‌ سالگی‌ شغلی‌ در یک‌ شرکت‌ تولید موسیقی‌ به‌ نام‌ پلی‌ گرام‌ یافت‌ و همان‌ جا با زنی‌ آشنا شد که‌ بعدها با او ازدواج‌ کرد. آن‌ها در سال‌ ۱۹۷۷ به‌ لندن‌ رفتند. در همان سال­‌ها پائولو ماشین‌ تایپی‌ خرید و شروع‌ به‌ نوشتن‌ کرد؛ اما موفقیت‌ چندانی‌ به‌ دست‌ نیاورد.

ازدواج نویسنده کتاب کیمیاگر

سال‌ بعد به‌ برزیل‌ برگشت‌ و مدیر اجرایی‌ شرکت‌ تولید موسیقی‌ دیگری‌ به‌ نام‌ CBC شد. اما این‌ شغل‌ جدید و زندگی متاهلی دوام زیادی نداشتند و پس از سه ماه همسرش‌ از او جدا شد و در همان زمان از شرکت اخراج شد! کمی بعد پائولو با خانمی به‌ نام‌ کریستینا اویتیسیکا آشنا شد و نتیجه این‌ آشنایی‌ منجر به‌ ازدواج‌ آن دو نفر شد، ازدواجی که تا به امروز پایدار مانده‌­است.

نوشتن کتاب کیمیاگر

و اما پائولو کوئلیو در سال 1988، کتاب کیمیاگر که یکی از متفاوت‌ترین کتاب­‌هایش بود را به رشته تحریر درآورد کتاب کیمیاگر کاملاً نمادین‌ بود و تمامی مطالعات یازده‌ ساله‌ی‌ پائولو را درباره‌ی‌ کیمیاگری‌، در قالب‌ داستانی‌ استعاری‌ خلاصه‌ می‌کرد.

کتاب کیمیاگر

در اوایل از کتاب کیمیاگر، تنها ۹۰۰ نسخه‌ به فروش رفت‌ و ناشر، امتیاز کتاب‌ را به‌ پائولو برگرداند. اما نویسنده کتاب کیمیاگر که به کیمیاگری کتابش اعتقاد داشت دست‌ از تعقیب‌ رویایش‌ نکشید کمی بعد فرصت‌ دوباره‌ای‌ دست‌ داد و با ناشر بزرگ‌تری‌ آشنا شد.

درخصوص کتاب کیمیاگر می‌­توان گفت: این کتاب توانست رکورد فروش‌ تمام‌ کتاب‌‌های‌ تاریخ‌ نشر برزیل‌ را بشکند و حتی نام این رمان در کتاب‌ رکوردهای‌ گینس‌ نیز ثبت‌ شد. در سال‌ ۲۰۰۲، معتبرترین‌ نشریه‌ی‌ ادبی‌ پرتغالی‌ به‌ نام‌ “ژورنال‌ دلتراس‌” اعلام‌ کرد که‌ فروش‌ کتاب کیمیاگر، از هر کتاب‌ دیگری‌ در تاریخ‌ زبان‌ پرتغالی‌ بیش‌­تر بوده‌ است‌.

سفر به ایران

در ادامه­‌ی زندگی پرفراز و نشیب این نویسنده بزرگ می‌­توان گفت در ماه‌ مه سال‌ ۲۰۰۰، پائولو به‌ ایران‌ سفر کرد. او اولین‌ نویسنده‌ی‌ غیرمسلمانی‌ بود که‌ بعد از انقلاب‌ سال 1375، به‌ ایران‌ سفر می‌کرد. او از سوی‌ مرکز بین‌ المللی‌ گفت‌ و گوی‌ تمدن‌ها، وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی‌، و ناشر ایرانی‌اش‌ (کاروان‌) به ایران دعوت‌ شده‌ بود.

پائولو با انتشارات‌ کاروان‌ قرارداد همکاری‌ بست‌ و با توجه‌ به‌ این‌ که‌ ایران‌ معاهده‌ی‌ بین‌ المللی‌ کپی‌ رایت‌ را امضا نکرده‌ است‌، او اولین‌ نویسنده‌ای‌ بود که‌ رسما از ایران‌ حق‌ التالیف‌ دریافت‌ می‌کرد.

پائولو هرگز تصورش‌ را نمی‌کرد که‌ در ایران‌، با چنین‌ استقبال‌ گرمی‌ روبه‌ رو شود. مردم علاقه زیادی به کتاب کیمیاگر و نویسنده آن نشان دادند. هزاران‌ خواننده‌ی‌ ایرانی‌ در کنفرانس‌ها و مراسم‌ امضای‌ کتاب‌ او شرکت‌ کردند. شاید راز موفقیت این نویسنده ایجاد انگیزه در مخاطب است.

نویسنده کتاب کیمیاگر

و اما در ادامه مقاله  دانشگاه کسب و کار سعی کرده است به­‌صورت خلاصه و مختصر و البته بدون آسیب زدن به اصل داستان کتاب کیمیاگر برای شما عزیزان روایت کند. تا انتهای این مقاله جذاب همراه ما باشید.

خلاصه کتاب کیمیاگر

در این قسمت دانشگاه کسب و کار تصمیم گرفته­‌است برخلاف روند داستان اصلی صرفاً برای سهولت در امر خواندن کتاب و داشتن فن بیان بهتر، تیترهایی برای هر قسمت در نظر گرفته شود که به دسته بندی مطالب کمک شایانی می­‌کند.

سانتیاگوِ کتاب کیمیاگر و چوپانی

ماجرای کتاب کیمیاگر از دشت­‌های پهناور آندلس و از زندگی روزمره جوانی به نام سانتیاگو آغاز می‌­شود. او چوپانی با سواد است که لاتین، اسپانیایی و الهیات خوانده و همراه با گوسفندان خود در دشت‌های آندلس سفر می‌کند. هیچ چراگاهی در آن حوالی از تیررس نگاه او پنهان نمانده است. گوسفندانش هم خوب می‌دانند که هر جا سانتیاگو باشد، علف تازه هم پیدا می‌شود.

او علاقه زیادی به مطالعه داشت. در واقع، اصلا از اول قرار نبود که چوپان شود. او در صومعه، تحصیل کرده بود و پدر و مادرش که کشاورزانی فقیر بودند، آرزو داشتند پسرشان کشیش و مایه افتخار آن خانواده ساده روستایی شود.

سانتیگو

وقتی زمان انتخاب فرا رسید، سانتیاگو به پدرش گفت که علاقه‌ای به شغل روحانیت ندارد و می‌خواهد سفر کند. زیرا از کودکی رویای شناختن جهان را در سر داشت و این برایش بسیار مهم­‌تر از شناخت خدا یا گناهان انسان بود.

این مقاله را هم بخوانید:  لیستی از مفیدترین و بهترین کتاب‌های روانشناسی

تلاش‌های پدرش برای راضی کردن او راه به جایی نبردند. دست آخر او با چند گوسفند که با اندوخته پدرش آن­‌ها را خریده بود و چند کتاب، راهی دشت‌های ناشناخته آندلس شد.

رویاهای تکراری

جوان کتاب کیمیاگر، دو شب پیاپی یک خواب تکراری را می‌دید. در خوابش پسر بچه‌ای به میان گله گوسفندانش می‌آمد و با آن‌ها بازی می‌کرد. بعد به سمت سانتیاگو می‌­آمد، دستش را می‌­گرفت، او را به سمت اهرام مصر می‌برد و می­‌گفت: «اگر تا این‌جا بیایی گنج نهفته را می­‌یابی.» اما درست قبل از اینکه پسر بچه نقطه دقیق گنج را به سانتیاگو نشان بدهد، او از خواب می‌پرید. ماجرای این خواب تکراری، او را بسیار کنجکاو کرده بود.

در نهایت دلش را به دریا ‌زد و تصمیم گرفت که تعبیر خواب خود را از پیرزنی که در شهری زندگی می‌کرد بپرسد. به گفته اهالی، او از علم تعبیر خواب با خبر بود. سانتیاگوبه خانه پیرزن می‌رود؛ اما بعد از وارد شدن به خانه پیرزن پشیمان می‌­شود و تصمیم می‌گیرد بی آن‌که حرفی به پیرزن بزند خانه او را ترک کند.

رویای تکراری

ناگهان پیرزن به او می­‌گوید : تو برای تعبیر رویا به اینجا آمده­‌ای و رویا زبان خداوند است. هنگامی که خداوند به زبان دنیا سخن می­‌گوید، می‌­توانم کلامش را تعبیر کنم. اما اگر به زبان روح تو سخن بگوید، فقط خودت می­‌توانی بفهمی.

بعد از شنیدن رویای سانتیاگو، پیرزن به او می‌گوید که باید به مصر سفر کند و گنج را بیرون بیاورد. اما قبل از اینکه لب به سخن بگشاید از سانتیاگو قول می‌گیرد که در ازای دستمزد یک دهم گنج را به او بدهد.

پیرمرد اسرارآمیز

سانتیاگو، جوان ناامید کتاب کیمیاگر از خانه پیرزن خارج شد و تصمیم گرفت دیگر رویاهای که می­‌بیند را باور نکند. به گوشه‌ای از میدان شهر رفت و سعی کرد روی کتابی که از کشیش طاریفا گرفته­‌بود تمرکز کند. در همین میان، پیرمردی کنار او نشست و شروع به صحبت کرد.

سانتیاگو سعی کرد با جواب‌های سربالا از هم‌­صحبتی با پیرمرد بگریزد؛ اما پیرمرد ول کن نبود و مدام سوال می‌پرسید. پیرمرد پس از اینکه نگاهی به کتابی که در دستان سانتیاگو بود انداخت، گفت این کتاب هم مثل سایر کتاب‌­ها از ناتوانی انسان­‌ها از انتخاب سرنوشت خویش صحبت می­‌کند.

در ادامه صحبت­‌ها پیرمرد به جوان گفت که پادشاه شهری به‌­نام سالیم است! جوان از صحبت­‌های پیرمرد خسته شد و همین که بلند شد، پیرمرد به او گفت: «یک دهم گوسفندهایت را به من بده تا جای گنج را به تو نشان ‌دهم. »

سانتیاگو فکر کرد که این پیرمرد، شوهر همان پیرزنی است که برای تعبیر خواب به سراغش رفته بود. به همین دلیل برافروخته شد اما درهمان لحظه دید که پیرمرد تمام ماجرای زندگی او را از زمانی که در صومعه درس می‌خوانده تا همین امروز که به دنبال تعبیر خوابش آمده بود، روی زمین نوشته است. ظاهرا حقه‌ای در کار نبود زیرا پیرمرد از رازهایی به جوان گفت که تا به آن روز چوان درمورد آن‌­ها با هیچکس صحبت نکرده‌­ بود!

درنهایت پیرمرد عجیب کتاب کیمیاگر به سانتیاگو گفت: هنگامی که آرزوی چیزی را داری، سراسر کیهان همدست می‌­شود تا بتوانی این آرزو را تحقق ببخشی و احساس خوشحالی کنی.

قرار شد که فردا همان ساعت، سانتیاگو به جای نقشه گنج، یک دهم از گوسفندانش را به او بدهد.

وقتی سانتیاگو از او پرسید که چرا نظرش برگشته و به جای یک دهم گنج، یک دهم از گوسفندان را می‌خواهد، در پاسخ شنید: شاید وقتی ببینی که واقعا در این مورد بهایی پرداخت کرده‌ای بیشتر قدر آن را بدانی. پیرمرد این را گفت و در میان جمعیت ناپدید شد.

معامله و اصل مساعد در کتاب کیمیاگر

روز بعد، ظهرهنگام با پیرمرد ملاقات کرد. جوان کتاب کیمیاگر که تصمیم خود را برای سفر به مصر گرفته بود سهم پیرمرد از گوسفندان را جدا کرد و مابقی آن­‌ها را به دوستش فروخت. سپس به محل قرار رفت و شش گوسفند خود را به پیرمرد داد.

جوان به او گفت: تعجب می­کنم دوستم بی‌­درنگ تمام گوسفندانم را خرید! پیرمرد در پاسخ گفت: همیشه همین‌طور است و آن را اصل مساعد می‌­نامیم. برای مثال اگر برای اولین بار ورق بازی کنی، به یقین برنده می‌­شوی. بخت تازه کارها. می‌­دانی چرا چنین است؟ چون زندگی می­‌خواهد تو افسانه شخصی­ات را بزی­‌ای.

جوان پرسید: گنج کجاست؟ در پاسخ، همان سخنانی را شنید که روز گذشته از پیرزن شنیده بود. با این تفاوت که پیرمرد، کمی از آن بانوی فرتوت دست و دلبازتر بود و دو سنگ سیاه و سفید به نام­ های اوریم و تُمیم به او داد که معنای سنگ سیاه “بله” و معنای سنگ سفید “خیر” بود  و به جوان گفت هر زمان نتوانستی نشانه­‌ها را تشخیص دهی این دو سنگ به تو کمک خواهند کرد.

دزد جوان

در ادامه کتاب کیمیاگر به جایی می‌­رسیم که سانتیاگو خودش را سوار بر قایقی دید که رو به سوی مصر داشت. وقتی پایش را روی زمین گذاشت با مردمی روبه‌رو شد که به زبان عربی حرف می‌زدند و این چیزی بود که ممکن بود باعث شود سانتیاگو خیلی دیر به گنجش دست یابد.

سانتیاگو می‌دید که در زمان‌های مشخصی، کسی بر سر یک بلندی فریاد می‌کشد و بقیه خودشان را به نزدیک او می‌رسانند، کمی خم و راست می‌شوند و ناگهان صورت خود را به خاک می‌زنند. او راه می‌رفت و تعجب می‌کرد. یادش می‌آمد که در کشور خودش به این افراد کافر می‌گفتند. کفر و دین در هر ملتی، بسته به نگاهشان به جهان، معنایی متفاوت پیدا می‌کند. حالا جا عوض شده بود و او کافری در میان دین­‌داران آن‌جا به شمار می‌رفت.

سانتیاگو برای رفع خستگی به یک قهوه‌خانه‌ رفت. مردها در قهوه‌خانه به دور هم جمع شده بودند و به جای شراب، چای تلخ می‌نوشیدند. با ایما و اشاره یک استکان چای سفارش داد و مشغول تماشای مردم شد. داشت با خودش فکر می‌کرد که چطور می‌تواند خودش را به اهرام مصر برساند که ناگهان جوانکی با زبان اسپانیولی، احوال او را جویا شد.

کتاب کیمیاگر

سانتیاگو از این که یک عرب به زبان مادری‌اش صحبت می‌کند تعجب کرد. سانتیاگو به او اعتماد کرد زیرا فکر می­‌کرد این نیز نشانه­‌ای از نشانه­‌هاست آن دو کمی با هم گفتگو کردند و قرار بر این شد که این جوان به عنوان راهنما او را تا اهرام برساند. پس با هم به بازار رفتند تا شتر بخرند.

در بازار برای چند لحظه سانتیاگو محو تماشای شمشیری شد و هنگامی که از دوستش خواست تا قیمت آن را از فروشنده بپرسد متوجه شد که او گریخته و تمام پول­‌های سانتیاگو را با خود برده است. خیلی زود، باز یک نفر بر بالای بلندی رفت، با صدای بلند چیزی را خواند و ناگهان همه مردم بازار، صورت‌های خود را بر خاک زدند. تنها چند دقیقه پس از آن، همه اهل بازار، کار و کاسبی را جمع کردند و رفتند.

جوان کتاب کیمیاگر به یاد آورد که آن روز هنگام طلوع خورشید در کشور خودش چوپانی بود با شصت گوسفند و هنگام غروب بیگانه­‌ای بود بی‌پول در کشوری بیگانه که حتی زبان آن­‌ها را نیز نمی‌­دانست. سانتیاگو در میدان شهر تنها بود و در تنهایی خود شروع به گریه کرد و با خود فکر می­‌کرد خدا عادل نیست؛ زیرا با کسانی که به دنبال رویای خود می‌­رفتند چنین پاداشی می‌­داد.

سانتیاگو ناامیدانه خورجینش را باز کرد و در آن کتاب حجیم، خرقه و آن دو سنگی را دید که پیرمرد به او داد. از دیدن سنگ­‌ها خوشحال شد. می­‌توانست آن­‌ها را بفروشد و یک بلیت برگشت بخرد. در همین لحظه به یاد حرف پیرمرد افتاد و خواست سنگ‌­ها را امتحان بکند.

آن­‌ها را در خورجینش گذاشت، سپس پرسید: آیا دعای خیر پیرمرد همراهش است؟ یکی از سنگ­‌ها را از خورجین بیرون آورد جواب “بلی” بود. دوباره پرسید: آیا گنجم را به ­دست خواهم آورد؟ ناگهان هر دو سنگ از سوراخ ته خورجین بیرون افتادند. جوان لبخندی زد و فهمید این یک نشانه است.

مرد بلور فروش

کسی تکانش داد و بیدار شد. وسط بازار خوابیده بود و زندگی دوباره داشت در آن میدان آغاز می‌­شد. به دنبال گوسفندانش گشت ولی به یاد آورد در سرزمین دیگری است و شب قبل به خود قول داده بود که یک ماجراجو باشد مثل قهرمانان کتاب­‌هایی که می‌خواند.

چوپان کتاب کیمیاگر بی آنکه که بداند کجا می‌رود، در کوچه‌های ناآشنای مصر قدم می‌زد. گرسنه بود و به جز یک شیرینی پیشکشی از سوی یک شیرینی‌ فروش بازاری، چیزی نخورده بود.

از سوی دیگر بلور فروش مغازه قدیمی خود را که بالای یک تپه بود باز می‌­کرد، مغازه او روزگاری رونق بسیار داشت؛ اما اکنون کسی برای چند مغازه قدیمی از تپه بالا نمی‌­آید. نزدیک ظهر بلور فروش دید جوانی وارد مغازه شد. تابلویی بالای در آویخته شده بود که روی آن نوشته شده بود: این­جا به چندین زبان صحبت می‌­شود. جوان گفت می‌­توانم در ازای یک بشقاب غذا این جام­‌های بلوری را تمیز کنم. بلور فروش قبول کرد.

این مقاله را هم بخوانید:  چگونه با خواندن کتاب کار عمیق تمرکز خود را افزایش دهیم؟

سانتیاگو به مرد بلور فروش گفت: قصد دارد چند روزی در آن مغازه کار کند و سپس به سمت اهرام برود. مرد بلور فروش گفت: اگر یک سال هم این­جا کار کنی باز هم پول کافی برای رفتن به اهرام را نخواهی داشت از طنجه تا اهرام هزاران کیلومتر صحرا فاصله است. یک لحظه به سکوت ژرفی فرو رفتند طوری که در نظر سانتیاگو سراسر جهان خاموش شد و همه چیز برایش پایان یافت.

بلور فروش

جوان کتاب کیمیاگر به مرد بلور فروش گفت: آقا برای شما کار خواهم کرد، برای خرید چند گوسفند نیاز به پول دارم. او رویای اهرام و یافتن گنج را کنار گذاشت و تنها دلخوشی‌اش این بود که بتواند دوباره چوپان شود و با گوسفندانش به صحرا بروند.

ماه‌ها یکی پس از دیگری می‌آمدند و می‌رفتند. حالا سانتیاگو می‌توانست به زبان عربی با مردم صحبت کند با ساختن یک ویترین برای مغازه و فروش چای در استکان بلوری، توسط سانتیاگو در مغازه بار دیگر مغازه بلور فروشی رونق گرفته بود و حالا دیگر مردم برای خوردن یک استکان چای در استکان­‌های بلوری هم که شده از تپه بالا می­‌آمدند.

مرد بلور فروش علاوه بر تجارت بلور حالا دیگر به تجارت چای نیز وارد شده بود و سانتیاگو را در تجارت خود شریک کرد. حالا سانتیاگوی کتاب کیمیاگر آنقدر پول درآورده بود که می‌توانست 120 گوسفند بخرد و با آفریقا هم وارد تجارت شود.

سانتیاگو تصمیم گرفت که به اسپانیا برگردد. خورجینش را برداشت چشمش به ردای چوپانی افتاد. همان لباسی که روز اول رسیدن به مصر بر تن داشت. چیز مهم دیگری هم یادش آمد؛ سنگ‌ها! او پادشاه ملک صدیق ، رویای سفر به اهرام و یافتن گنج را به یاد آورد. چیزی در اعماق قلبش او را به سمت رویایش سوق می‌داد.

سانتیاگو با خودش فکر کرد که همیشه می‌تواند به اسپانیا برگردد، چوپان شود و حتی همیشه می‌تواند بلور فروشی کند. اما همیشه نمی‌تواند به اهرام برود. تصمیمش را گرفت. حالا مقصد او دیگر دشت­‌های آندلس نبود. او به سمت اهرام قدم برمی‌داشت!

به دنبال افسانه شخصی

سانتیاگو به سراغ یکی از کاروان‌ها رفت که از قرار معلوم می‌خواست به سمت اهرام مصر حرکت کند. در طول راه با یک مرد پژوهشگر انگلیسی آشنا شد. این مرد می‌خواست کیمیاگر عربی را پیدا کند که به راز زندگی طولانی و دانش تبدیل فلز به طلا دست یافته بود.

قبل از شروع سفر در انباری نشسته بودند که مرد انگلیسی با حال خوب از نشانه‌­ها، اوریم و تمیم با سانتیاگو سخن گفت! و به سانتیاگو گفت که به دنبال کیمیاگر و به نوعی گنجی است.

کاروان سالار به آن­‌ها گفت در صحرا نافرمانی به معنای مرگ است. کاوران با جمعیتی حدود دویست نفر به راه افتاد. خطر، زندگی آن‌ها را تهدید می‌کرد. اما با این وجود، نیرویی که قلبشان را به تپش وا می‌داشت قوی‌تر از تمام ترس‌هایی بود که می‌شناختند.

وقتی در میانه‌های راه بودند، خبر آمد که قبیله‌های صحرا نشین در حال جنگ با یکدیگر هستند. هر کاروانی که سر راهشان قرار می‌گرفت ناچار درگیر جنگ می­‌شد اگر به واحه می­‌رسیدند بخت یارشان بود. واحه­‌ها از مناطق بی طرف بودند چون بخش زیادی از جمعیت آن­‌ها را زنان و کودکان تشکیل می­‌دهند.

کاروان سالار، تمام تلاش خود را می‌کرد تا اهالی کاروان و بارهایشان را به سلامت به نزدیک‌ترین منطقه بی‌طرف برساند. در آن صورت، فرصتی برای زنده ماندن پیدا می‌کردند. چون این رسمی در میان قبیله‌ها بود که به منطقه‌های بی‌طرف دست‌درازی نکنند.

بعد از چندین روز و شب، قدم برداشتن در ترس، بالاخره نزدیک‌ترین منطقه بی‌طرف جلوی دیدگان اهالی کاروان پدیدار شد. قرار بر این شد که تا روشن شدن جنگ در همین روستا بمانند. گذشته از این، قاعده جنگ اینگونه بود که واحه­‌ها به سپاهیان و جنگجویان پناه نمی‌­دادند به همین دلیل باید هنگام ورود به واحه تمام سلاح­‌های خود را تحویل می­‌دادند.

جوان کتاب کیمیاگر هر چه به افسانه شخصیش نزدیک­‌تر می­‌شد کارها دشوارتر می­‌شدند و قاعده “بخت تازه کارها” دیگر عمل نمی‌کرد.

عشق در واحه

بنا بر رسم واحه هر کدام از کاروانیان به یک چادر مجزا رفتند. بعد از کمی استراحت، مرد انگلیسی به دنبال سانتیاگو آمد تا با هم به دنبال کیمیاگر بگردند. یافتن کیمیاگر، علت اصلی سفر مرد انگلیسی یا بهتر است بگوئیم افسانه شخصی او بود.

او می‌خواست روش تبدیل فلزات به طلا را بیاموزد. سانتیاگو و مرد انگلیسی به یک چاه نزدیک شدند که زنان آن واحه برای بردن آب دور آن جمع می‌شدند. سانتیاگو سعی کرد با یکی از آن خانم‌ها صحبت کند. آن خانم گفت: نباید با خانم‌هایی که سیاه پوشیده‌اند صحبت کنید. آن­‌ها متاهل هستند و باید به رسم و رسومات واحه احترام بگذارید.

آن دو نزدیک چاه منتظر نشستند تا زمانی که بالاخره یک خانم با لباس‌های رنگی برای بردن آب آمد. سانتیاگو خودش را به او رساند تا نشانی از کیمیاگر از او بگیرد؛ اما ناگهان زمان باز ایستاد و روح جهان با تمام قدرتش پیش رویش پدیدار شد. سانتیاگو در آن لحظه مهم­‌ترین و خردمندانه‌­ترین زبانی را جهان با آن سخن می­‌گفت درک کرد، زبان عشق.

واحه

تنها چیزی که جوان کتاب کیمیاگر در آن لحظه می­‌فهمید این بود که در برابر زن زندگی­‌اش ایستاده است. جوان کتاب کیمیاگر اکنون فهمید که روزی، باد شرق عطر فاطمه را به سویش آورده بود و عاشق این زن شده بود، بی­‌آنکه حتی از وجودش آگاه باشد.

جوان از فاطمه نشانی کیمیاگر را پرسید و اون جواب داد: مردی در سمت جنوب است که اسرار جهان را می‌­داند و با جن­‌های صحرا سخن می­گوید.

مرد انگلیسی به سمت جنوب رفت و جوان برای مدتی لب چاه نشست.

روز بعد مرد انگلیسی گفت: تمام عصر و شبی را منتظر کیمیاگر ماندم. با طلوع نخستین ستارگان آمد و من به او گفتم به دنبال چه چیز هستم. از من پرسید آیا تا به حال سرب را به طلا تبدیل کرده‌­ام ؟ و من گفتم آمده‌­ام تا همین را بیاموزم. کیمیاگر در جواب به من گفت: برو و امتحان کن!

شاهین و خبر جنگ

جوان کتاب کیمیاگر روی شن‌ها نشسته بود و به زندگی در واحه فکر می‌کرد که چشمش به دو شاهین افتاد. آن‌­ها درست بالای سرش پرواز می‌کردند. سانتیاگو به نگاره­‌هایی که آن دو شاهین در حین پرواز رسم می­‌کردند می­‌نگریست، خط‌ِسیر بی‌نظمی بود و برای جوان معنایی داشت. ناگهان یکی از شاهین­‌ها به دیگری حمله کرد و جوان در آن لحظه دچار مکاشفه شد. در نظرش لشکری از عرب‌ها را دید که به سمت واحه یورش می‌برند.

سانتیاگو چیزی را که دید برای کاروان سالار تعریف کرد و او گفت باید چیزی را که دیده به رئیس قبیله بگوید؛ زیرا مردان صحرا همیشه به نشانه­‌ها توجه می­‌کنند.

سانتیاگو موضوع را به رئیس قبیله گفت. بعد از گفتگویی طولانی که میان عرب‌ها انجام گرفت، قرار بر این شد که به سنت‌­ها احترام بگذارند و رویایی که جوان از آن سخن می­‌گفت را نادیده نگیرند و آماده نبرد شوند. اما دو شرط اصلی برای این امر در نظر گرفتند.

شاهین و خبر جنگ

شرط اول اینکه اگر تا غروب فردا کسی به واحه حمله کرد، به ازای هر ده نفر که از دشمن کشته می‌شوند به سانتیاگو طلا بدهند و اما شرط دوم، اگر کسی تا غروب فردا به واحه حمله نکرد، در آن صورت، سانتیاگو به دلیل شکسته شدن سنت عدم حمل سلاح در واحه کشته می­‌شد.

سانتیاگو از خیمه بیرون آمد و ماه همه­ جا را روشن کرده بود. سانتیاگوی کتاب کیمیاگر در روح جهان شیرجه رفته بود و و زندگی‌اش را گرو باور آن گذاشته بود. در همین فکر بود که ناگهان صدای غرشی شنید و بادی وزید و غبار همه ­جا را پوشاند. سانتیاگو به سختی اسب سفیدی را دید که سواری سیاه پوش همراه با شاهینی بر شانه راستش دید.

سوار شمیرش را از غلاف بیرون کشید و گفت: چه کسی جرأت کرده پرواز شاهین را تعبیر کند؟ سانتیاگو پاسخ داد: من جرأت کردم. سوار شمشیر را روی پیشانی سانتیاگو قرار داد و گفت: درمورد پیشگوئی­‌ها احتیاط کن، هنگامی که چیزی رقم خورده باشد دیگر نمی‌­توان از آن پرهیز کرد. سانتیاگو در جواب گفت: من فقط یک لشگر دیدم، نتیجه نبرد را ندیدم.

سوار گفت اگر فردا بعد از غروب آفتاب هنوز سرت بر بدنت بود مرا بجو. سانتیاگو پرسید: شما کجا زندگی می­کنید؟ سوار همان‌طور که به تاخت می­‌رفت به سمت جنوب اشاره کرد. سانتیاگو با کیمیاگر ملاقات کرده بود!

فردای آن روز لشکری به‌­منظور تأمین آب و غذا به واحه حمله کردند که تنها یک نفر از آن­‌ها زنده ماند!

دوراهی انتخاب در کتاب کیمیاگر

هنگامی که خورشید غروب کرد جوان کتاب کیمیاگر به سمت جنوب به راه افتاد و نزدیک خیمه منتظر ماند درست وقتی ماه به وسط آسمان رسید کیمیاگر به همراه دو شاهین مرده بر دوشش به جوان نزدیک شد و آن دو به داخل خیمه رفتند.

این مقاله را هم بخوانید:  معرفی و خلاصه‌­ای مفید از کتاب بیشعوری

کیمیاگر به جوان گفت: باد برایم گفته بود که خواهی آمد و به کمک من نیاز خواهی­‌داشت. جوان فهمید کیمیاگر نیز مثل پیرمرد پادشاه سر راهش قرار گرفته تا او را به سمت افسانه شخصی­‌اش راهنمایی کند. در آخر کیمیاگر به سانتیاگو گفت: فردا شترت را بفروش و یک اسب بخر و راهی شو!

فردای آن روز هنگامی که خورشید غروب کرد جوان سوار بر اسب در کنار خیمه کیمیاگر منتظر او ماند. هر دو در تاریکی شب به راه افتادند. کیمیاگر از جوان پرسید: زندگی را در صحرا نشانم بده! جوان افسار اسبش را رها کرد تا اسب به دنبال پاسخ سوال کیمیاگر برود.

اسب پس از مدتی در قسمتی از صحرا ایستاد و جوان گفت : این­جا زندگی هست. زبان صحرا را نمی­‌دانم؛ اما اسبم زبان زندگی را می‌­شناسد. کیمیاگر جلو رفت و مار کبری را از درون لانه با دست بیرون کشید و به جوان گفت: تو زندگی در صحرا را یافتی. جوان پرسید: چرا پیدا کردن زندگی در صحرا مهم است؟ کیمیاگر پاسخ داد: چون اهرام در دل صحرا هستند.

افسانه شخصی

جوان ناراحت بود زیرا رفتن به دنبال نشانه­‌ها به معنی ترک کردن فاطمه است. کیمیاگر گفت: نگران نباش فاطمه دختر صحرا است و می­‌داند مردها باید بروند تا بتوانند بازگردند. اگر در واحه بمانی و به دنبال نشانه­‌ها نروی سال­‌ها بعد دوباره با نشانه­‌ها روبه رو می­شوی و در آن روز فاطمه زنی است ناراحت، زیرا مانع رسیدن تو به افسانه شخصیت شده است.

صبح روز بعد جوان با فاطمه خداحافظی کرد و همراه کیمیاگر راهی سفر شد. بعد از هفت شبانه روز سفر در دل صحرا، در شب هفتم کیمیاگر به جوان گفت: به پایان سفر نزدیکی!

دو روز دیگر در سکوت به راه خود ادامه دادند و به منطقه نبرد خشونت­ باری نزدیک می‌­شدند. در این زمان جوان سعی داشت به ندای قلبش گوش فرادهد چون کیمیاگر گفته ­‌بود: هر کجا که قلبت باشد، گنج نیز آن جا است.

چند روز بعد نخستین نشانه قطعی خطر آشکار شد. سه جنگجو نزدیک شدند و گفتند: باید وسایل شما را بگردیم که مبادا اسلحه داشته ­‌باشید. در حین بررسی یک بطری بلورین کوچک به همراه تخم شیشه­‌ای زرد رنگی را یافتند. کیمیاگر به آن‌ها گفت: این‌­ها حجر کریمه و اکسیر جوانی هستند. جنگجوها به آن دو خندیدند و رفتند.

کیمیاگر رو به جوان کتاب کیمیاگر کرد گفت: یکی از قوانین ساده جهان این است، انسان‌­ها به گنج اعتقاد ندارند.

هم صحبت باد

شب شد و همانطور که در تاریکی شب میان تپه­‌های غول آسا بودند، جوان کتاب کیمیاگر در قلبش احساس خطر کرد! چند لحظه بعد صدها سوار آن دو را محاصره کردند جوان به چشم سواران نگاه کرد، آن چشم­‌ها از مرگ سخن می­‌گفتند.

سوارها آن­‌ دو را به خیمه‌­ای برندند و به آن­‌ها اتهام جاسوسی زدند؛ اما کیمیاگر گفت دوست من جوانی است که طبیعت و جهان را می­‌شناسد و اگر بخواهد می‌تواند به راحتی اردوگاه شما را با نیروی باد ویران کند. اما به سه روز زمان نیاز دارد و اگر او نتوانست، ما هر دو جانمان را به قبیله شما تقدیم خواهیم­‌ کرد.

صحبت با باد

روز اول با سردرگمی جوان کتاب کیمیاگر در یافتن راهی برای تبدیل شدن به باد گذشت. روز دوم جوان بر فراز صخره‌­ای رفت و تمام روز به صحرا نگریست و صحرا هراسش را شنید و روز سوم فرمانده به همراه سربازانش به همان صخره رفتند. جوان کتاب کیمیاگر با صحرا، باد و خورشید شروع به صحبت کردن کرد.

و در نهایت فهمید روح جهان بخشی از روح خداوند است و دید که روح خداوند روح خود اوست و فهمید که می­‌تواند معجزه کند. و باد چنان وزید که تا سال­‌ها بعد تمام آن مردان از آن روز سخن گفتند.

اهرام و یافتن گنج

کیمیاگر و سانتیاگو همان جوان معروف کتاب کیمیاگر یک روز تمام را در صحرا پیمودند تا به یک صومعه رسیدند. در آن‌جا با استقبال یک راهب روبه‌رو شدند. کیمیاگر با استفاده از حجر کریمه، مقداری طلا درست کرد و آن را بین راهب، سانتیاگو و خودش تقسیم کرد. فردای آن روز، کیمیاگر و جوان کتاب کیمیاگر از هم خداحافظی کردند. چون تا رسیدن به اهرام، فقط سه ساعت راه بود.

سانتیاگو صدای قلبش را دنبال کرد. قلب جوان کتاب کیمیاگر گفت: به مکانی توجه کن که در آن خواهی گریست. جوان از تپه­‌ای بالا رفت، از عظمت و زیبایی اهرام به گریه افتاد. به زمین نگاه کرد و یک سوسک طلایی را دید که در مصر یک نماد ایزدی است.

جوان شروع به کندن زمین کرد که ناگهان دو راهزن بالای سر او ظاهر شدندن و بعد از گشتن جیب­‌های او قطعه طلایی که کیمیاگر به او داد را یافتند و جوان را مجبور به کندن زمین کردند اما چیزی آن‌­جا نبود.

یافتن گنج

راهزنان جوان کتاب کیمیاگر را بسیار کتک زدند و در آخرین لحظه جوان گفت من به دنبال رویای خود آمده‌ام. یکی از راهزنان گفت: من نیز دو سال پیش در همین جا خواب دیدم که باید به اسپانیا بروم و در کلیسای مخروبه­‌ای که چوپانان و گوسفندانشان از آن عبور می­‌کنند زیر ریشه درخت انجیر را بکنم تا گنجی بیابم. اما من آن‌قدر احمق نیستم که این کار را بکنم.

جوان لبخند زد. اکنون گنجش را یافته بود.

سمبل­‌ها در کتاب کیمیاگر

سانتیاگو

شخصیت اصلی کتاب کیمیاگر، خود نماد شخصی عارف و در جستجوی حقیقت است که از مادیات و تعلقات دنیوی در راه رسیدن به هدفی والاتر می‌گذرد و سختی‌های سفر را به جان می‌خرد. از دیدگاه فلسفی نیز این شخص نماد اراده‌ای قوی‌ و تسلیم ناپذیر در برابر سرنوشت است که در پی خواسته خود گام برمی‌دارد تا به هدفی برتر دست یابد.

گوسفندان در کتاب کیمیاگر

می‌توان گفت گوسفندان مشخصه دو چیز در کتاب کیمیاگر هستند، یکی نماد مادیات و تعلقات دنیوی که برای رسیدن به هدف برتر ناچار خواهیم بود از آن‌ها بگذریم و دیگری نماد انسان‌های سطحی و سرسپرده که تسلیم سرنوشت می‌گردند و به دنبال افسانه شخصی خود و رسیدن به مرتبه‌ای والاتر نیستند و به آب و نانی قناعت می­‌کنند.

سفر در کتاب کیمیاگر

به­‌طور خلاصه می‌­توان گفت مسیری‌ برای رسیدن به هدف است. هر مقصدی مسیری دارد که برای رسیدن به آن باید طی شود. از نظر عرفا سیر و سلوکی که یک عارف باید داشته باشد تا به کمال برسد و همچنین مواجهه با موانع و مشکلات در طول این سفر به دفعات دیده می‌شود.

دختر بازرگان

در کتاب کیمیاگر دختر بازرگان نماد عشق بی‌­ثمر است و به دلیل اینکه هیچ تناسب و ارتباطی با عشق آسمانی‌ای که سانتیاگو به دنبال آن است ندارد در واقع عامل بازدارنده‌ای برای او محسوب می‌شود، درست برعکس شخصیت فاطمه.

ملک صدیق

یک مرشد داناست که سانتیاگو را با راه و رسم سفر آشنا کرده و به او یاد می‌دهد که چطور در طول سفر به نشانه‌ها توجه کند تا به هدف نهایی خود برسد.

کیمیاگر

نماد یک راهب مذهبی است. با وجودی‌ که شاید هدف افراد مذهبی و عرفا یکسان باشد و هر دو سعی در رسیدن به کمال و وصال با خدا با مراقبه و روش‌های گوناگون را دارند اما طریقت و مسیرشان با یکدیگر کاملا متفاوت است. در این خصوص می‌توان به رمان ملت عشق اشاره کرد.

بلور فروش

شخصی‌ست که یک هدف ظاهری دارد که در صورت محقق شدنش دیگر تمامی آرزوها و امیدهایش پایان می‌پذیرد و بهانه‌ای برای گذران زندگی عادی و روزمره‌اش نخواهد داشت.

مرد انگلیسی در کتاب کیمیاگر

افسانه‌ای شخصی دارد اما راه اصلی را گم کرده و می‌خواهد با تقلیدی متعصبانه و بدون توجه به نشانه‌ها و درک آن‌­ها، تنها از روی کتاب‌ها به افسانه شخصی‌اش که همان کیمیاگریست، برسد.

فاطمه

نماد عشق والای زمینی‌ است، عشقی که شاید به ظاهر بی‌اهمیت باشد؛ اما دلیل و محرک سانتیاگو برای رسیدن به افسانه شخصی‌اش می‌گردد. به عقیده عرفای بزرگی چون مولانا، عشق زمینی تجلی عشق خداوند بر روی زمین است و اگر سالک این مرحله را پشت سر نگذارد هرگز نمی‌تواند به کمال برسد و این عشق نردبانی‌ست برای رسیدن به عشق حقیقی و پروردگار.

سخن پایانی

زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی، باید بدانی که این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو، مامور انجام دادنش بر روی زمین هستی. به دنبال آرزوها و نشانه‌ها بروید.

از اینکه تا انتهای این مقاله همراه دانشگاه کسب و کار بودید خوشحال هستیم و امیدواریم که توانسته باشیم شما را در راه قدم برداشتن در راه افسانه شخصیتان یاری کنیم. اگر شما نیز تجربه‌­ای مشابه با جوان کتاب کیمیاگر داشته‌­اید خوشحال می­‌شویم با ما به اشتراک بگذارید.

رضوان جنتی

رضوان جنتی

من رضوان جنتی، کارشناس مهندسی معماری و متولد فروردین 1374 هستم. در تیم دانشگاه کسب و کار تلاش می کنم تا در مسیر رشد فردی و گروهی همراه شما باشم.

مقالات مرتبط در دسته بندی مورد علاقه شما

زندگی خود را دوباره بیافرینید

معرفی کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید + مباحث مهم آن

6 فروردین 1402
کتاب کار عمیق

چگونه با خواندن کتاب کار عمیق تمرکز خود را افزایش دهیم؟

23 اسفند 1401
کتاب سرمایه گذار هوشمند دستورالعملی تضمینی برای کسب درآمد

کتاب سرمایه گذار هوشمند – دستورالعملی تضمینی برای کسب درآمد

7 فروردین 1402
فلورانس اسکاول شین

فلورانس اسکاول شین چه کسی بود و چرا کتاب چهار اثر را نوشت؟

28 اسفند 1401
با کتاب هنر جنگ استراتژی‌های هیجان‌انگیز پیروزی را یاد بگیرید

با کتاب هنر جنگ استراتژی‌های هیجان‌انگیز پیروزی را یاد بگیرید

26 اسفند 1401
کتاب روانشناسی پول

چرا کتاب روانشناسی پول می‌تواند شما را ثروتمند کند؟

26 اسفند 1401
به این 7 دلیل خواندن کتاب جز از کل را از دست ندهید!

به این 7 دلیل خواندن کتاب جز از کل را از دست ندهید!

19 اسفند 1401
رمان‌های پرطرفدار

رمان‌های پرطرفدار و جذاب دنیا + معرفی ترجمه‌های حرفه‌ای آثار

23 اسفند 1401
کتاب خرده عادت‌ها و توصیه‌هایی برای بهبود زندگی شما

کتاب ایکیگای را بخوانید تا صد سال عمر کنید!

15 اسفند 1401
کتاب خرده عادت‌ها و توصیه‌هایی برای بهبود زندگی شما

کتاب خرده عادت‌ها و توصیه‌هایی برای بهبود زندگی شما

12 اسفند 1401
پست بعدی
فرانتس کافکا

روایتی متفاوت از فرانتس کافکا - نویسنده‌ای که از رنج می‌نوشت

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این مقالات را هم بخوانید

سفرهای کاری
رپورتاژ آگهی

نکاتی که باید در سفرهای کاری رعایت کنیم

توسط صادق شعبانی
6 فروردین 1402
کسب و کار شخصی
شغل و ایده

گارانتی موفقیت کسب و کار شخصی با چند گام اساسی

توسط سبا حیدری
4 فروردین 1402
هم بنیانگذار کیست
استارتاپ

هم بنیانگذار کیست و چگونه باعث پیشرفت کسب و کار ما می‌شود

توسط زهرا شریفی
26 اسفند 1401
کارآفرینی در زمینه کشاورزی
شغل و ایده

پنج ایده جذاب برای آغاز کارآفرینی در زمینه کشاورزی

توسط مهدیس شهرام فرد
17 اسفند 1401
علی انصاری
زندگی‌نامه بزرگان

علی انصاری کیست؟+ بیوگرافی مالک سوپرمیلیاردری ایران‌مال

توسط مهدیس شهرام فرد
22 اسفند 1401
مدیریت سرمایه
سرمایه گذاری

بررسی استراتژی‌های مهم مدیریت سرمایه و عوامل تاثیرگذار بر آن

توسط مهدیس شهرام فرد
14 اسفند 1401
کسب و کار شمع سازی
شغل و ایده

همه چیز درباره کسب و کار شمع سازی تجارتی بدون ریسک!

توسط سبا حیدری
5 فروردین 1402
کسب و کار زودبازده
شغل و ایده

نکات منحصر به فرد درباره کسب و کار زودبازده+ 9 ایده

توسط سبا حیدری
3 فروردین 1402
لقمان حکیم
زندگی‌نامه بزرگان

چند روایت جالب از شخصیت تاریخی و مذهبی لقمان حکیم

توسط مهدیس شهرام فرد
1 فروردین 1402
واردات خط تولید از چین
رپورتاژ آگهی

واردات ماشین آلات خط تولید از چین

توسط صادق شعبانی
22 اسفند 1401

لینک‌های مفید از سراسر وب

غیاث الدین جمشید کاشانی، ارسطو، هایزنبرگ، سرگی برین، مارگارت تاچر، کارآفرینی، مسئولیت پذیری، لئوناردو داوینچی، جی کی رولینگ، جابر بن حیان، دیل کارنگی، توماس ادیسون، ژول ورن

شبکه‌های اجتماعی      

...

درباره وب‌سایت دانشگاه کسب‌وکار

دانشگاه کسب‌ و کار یک رسانه اینترنتی است که به صورت تخصصی در زمینه کارآفرینی و استارتاپ فعالیت می‌کند.

موقعیت‌های‌شغلی    تماس با ما    درباره ما    تبلیغات

© تمامی حقوق برای وب‌سایت دانشگاه کسب و کار محفوظ است. 1400 - 1402

بدون نتیجه
نمایش همه نتایج
  • صفحه اصلی
  • کارآفرینی .
    • شغل و ایده
    • استارتاپ
    • کارآفرینی
  • کسب و کار .
    • کسب درآمد
    • کار در منزل
    • برندها و برندینگ
    • کسب و کار
  • سرمایه گذاری .
    • ارزهای دیجیتال
    • توکن و کوین
    • سرمایه گذاری
    • بورس
  • توسعه فردی .
    • موفقیت
    • انگیزشی
    • معرفی فیلم
    • توسعه فردی
  • روانشناسی .
    • زندگی‌نامه بزرگان
    • سخن بزرگان
    • روانشناسی
  • بازاریابی .
    • دیجیتال مارکتینگ
    • شبکه‌های اجتماعی
    • بازاریابی
  • مسائل مالی .
    • بانک
    • وام
    • مسائل مالی
  • کتاب‌های کاربردی .
    • معرفی کتاب
    • خلاصه کتاب
    • کتاب‌های کاربردی