احمد شاملو صدای رسای شعر معاصر فارسی، با کلامی آتشین و عاشقانه، در تاریخ ادبیات ایران جایگاهی بیبدیل دارد. او که از سوی برخی “حافظ معاصر” لقب گرفته، با بیست دفتر شعر و ترجمههای متعدد رمان و داستان، میراثی گرانبها از خود به جای گذاشته است. تاثیر شاملو بر فرهنگ و ادبیات فارسی به حدی شگرف است که دکتر ضیاء موحد، از استادان دانشگاه و شاعران برجسته ایران، او را پس از حافظ، بینظیر میداند. اما چه عواملی شاملو را به این درجه از بزرگی رساند؟
در این مقاله از دانشگاه کسب و کار، به کاوش در زندگی، آثار و اندیشههای این شاعر بزرگ و عوامل تاثیرگذاری او بر ادبیات فارسی میپردازیم. با ما همراه باشید تا به دنیای پرشور و شعر احمد شاملو سفر کنیم.
زندگینامه احمد شاملو
کودکیِ بیقرار و نوجوانیِ سرگشتهی شاملو
احمد شاملو، متخلص به بامداد، ۲۱ آذر ماه ۱۳۰۴ در تهران زاده شد، هرچند اشتباه ثبت شناسنامه، رشت را زادگاه او معرفی میکند. پدرش، حیدر، افسری در ارتش رضاشاه با اصالتی از روستای شاملو در نزدیکی تبریز و مادرش، کوکب، مهاجری قفقازی بود که پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه به ایران پناه آورده بود.
شغل نظامی پدر و ماموریتهای مکرر او، آغاز روزگاری سرشار از جابجایی و بیقراری را برای شاملو رقم زد. کودکیاش در شهرهایی چون رشت، اصفهان، آبادان و شیراز گذشت و حتی اندکی پس از تولد، سفر به رشت، موجب ثبت اشتباه این شهر به عنوان محل تولدش در شناسنامه شد؛ اشتباهی که بعدها زمینه ساز گمانهزنیهای متفاوت درباره اصالت او گشت.
دوران دبستان شاملو در میان کوچهای خانواده و در شهرهایی چون زاهدان، خاش، بیرجند و مشهد سپری شد و دبیرستان را نیز در تهران، گرگان و بیرجند گذراند. علاقه به زبان آلمانی، او را به هنرستان صنعتی ایران و آلمان کشاند. اما اشتیاق واقعی شاملو جایی دیگر بود. از همان دوازده سالگی، علاقهاش به ادبیات و فرهنگنویسی شکوفا شد و به ثبت لغات متداول مردم که در فرهنگنامهها جایگاهی نداشتند، پرداخت.
خود شاملو، دوران کودکی و نوجوانیاش را سرشار از پریشانی و استرس میدانست و بیثباتی و نقلمکانهای پیدرپی خانواده را “روزگار دربهدری” میخواند. او معتقد بود: “کودکی من پر از پریشانی و استرس بود. من هرگز حاضر نیستم به گذشته برگردم و آن روزها را دوباره تجربه کنم.” این تجربیات تلخ و شیرین کودکی و نوجوانی، بیشک در شکلگیری شخصیت و جهانبینی شعری او نقش بسزایی داشته است.
زندگینامه دیگر افراد موفق: اگر به مطالعه زندگینامه افراد موفق علاقه دارید توصیه میکنیم مقالات جابر بن حیان، عباس برزگر و شیخ محمود شبستری را در رسانۀ دانشگاه کسب و کار بخوانید.
شاملو و سایه سنگین سیاست
دوران دبیرستان شاملو، با دو تجربه تلخ زندان و درگیریهای سیاسی همراه بود. در پانزده سالگی، همزمان با جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به ایران، به همراه خانواده به گرگان مهاجرت کرد. در آنجا، تحت تاثیر اعمال خرابکارانه و ستمهای متفقین، به فعالیتهای سیاسی ضد متفقین در شمال کشور پیوست. دیری نپایید که این فعالیتها منجر به دستگیری و انتقال او به بازداشتگاه سیاسی شهربانی در تهران شد.
پس از مدتی حبس در زندان شوروی شهر رشت، آزاد شد و به همراه خانواده به ارومیه رفت. اما آنجا نیز از بخت بد، با قدرت گرفتن حزب دموکرات آذربایجان، به همراه پدرش دستگیر و حتی تا پای جوخه آتش نیز رفت.
از ترک تحصیل تا آغاز فعالیت فرهنگی
پس از اثبات بیگناهی، شاملو و پدرش به تهران بازگشتند. این تجربیات سخت، شاملو را به ترک تحصیل واداشت و او به فروش کتاب و فعالیتهای فرهنگی روی آورد. در این دوران، سرودن شعر و ترجمههای گاه و بیگاه آثار کوتاه، دردسرهای تازهای برایش آفرید.
در سال ۱۳۲۲، پس از کودتای ۲۸ مرداد، شعر “آهنها و احساس”، تعدادی از داستانهای کوتاهش و ترجمه آثار “طلا در لجن” و “مردی با قلب سنگی” به دست پلیس نابود شد و شاملو مجبور به زندگی مخفیانه شد. سرانجام، در چاپخانه روزنامه اطلاعات دستگیر و به عنوان زندانی سیاسی به زندان قصر منتقل شد. در زندان، نگارش کتاب “دستور زبان” و چند قصه را آغاز کرد و یک سال بعد، در زمستان ۱۳۲۳، از زندان آزاد شد.
شاملو و نیما: دیداری سرنوشتساز
احمد شاملو، که بسیاری او را برجستهترین وارث شعری نیما یوشیج میدانند، در سال ۱۳۲۵ با دیداری اتفاقی، مسیر زندگی هنریاش را دگرگون کرد. او تصویری از نیما را در روزنامهای میبیند، آدرس خانهاش را پیدا میکند و بیدرنگ به دیدارش میرود. شاملو با اشتیاق از نیما میخواهد که شاگردش شود و یوشیج، مجذوب سادگی و صداقت احمد، این درخواست را میپذیرد.
این آشنایی به سرعت به رابطهای عاطفی و خانوادگی میان آن دو بدل میشود. نیما، همچون استادی راهنما، راه و چاه شعر را به شاملو میآموزد و با انتقادها و توصیههای ارزشمندش، او را در پرورش استعداد شعریاش یاری میکند. خود شاملو معتقد بود که دیدگاه و شیوه سرودن شعر را از نیما آموخته و پس از آن توانسته بهخوبی شعر بسراید و مجموعه شعرهای مشهورش را منتشر کند. این دیدار سرنوشتساز، نه تنها برای شاملو، بلکه برای شعر معاصر فارسی نیز نقطه عطفی به شمار میرود.
ازدواجهای نافرجام و پیوند جاودانه با آیدا
احمد شاملو در جاده پر فراز و نشیب زندگی عاطفیاش، تجربههای متفاوتی را از سر گذراند. اولین ازدواج او در ۲۲ سالگی با اشرفالملوک اسلامیه بود که ثمره آن چهار فرزند به نامهای سیاوش، سامان، سیروس و ساقی بود. اما این پیوند، سرانجام به جدایی انجامید.
چند سال بعد، در سال ۱۳۳۶، با طوسی حائری آشنا شد و در مدت زمان کوتاهی با او ازدواج کرد. این وصلت نیز دوامی نداشت و پس از چهار سال به طلاق منجر شد.
تجربه این دو ازدواج نافرجام، شاملو را دچار مشکلات عاطفی و بحرانهایی کرد که موجب توقف فعالیتهای هنریاش شد. اما سرنوشت، دیداری سرنوشتساز را برای او رقم زده بود.
آیدا: الهامبخش جاودان شاملو
در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱، آشنایی شاملو با آیدا سرکیسیان، فرهنگنویس ارمنیتبار، فصل تازهای را در زندگی او گشود. این آشنایی، تاثیری عمیق بر شاملو گذاشت و عشق عمیق او به آیدا، الهامبخش آثار ماندگاری شد. شاملو پس از مدتها سکوت، دوباره به سرودن شعر بازگشت و مجموعه اشعار “آیدا: درخت، خنجر، خاطره”، “لحظهها و همیشه” و “آیدا در آینه” را منتشر کرد.
در فروردین ۱۳۴۳، شاملو و آیدا با یکدیگر ازدواج کردند و ماههای اول زندگی مشترکشان را در مازندران گذراندند.
این پیوند عاشقانه تا پایان عمر شاملو پایدار ماند و آیدا به الهامبخش جاودان و “خداوندگار دنیای شاملو” بدل شد.
زندگینامه دیگر افراد موفق: اگر به مطالعه زندگینامه افراد موفق علاقه دارید توصیه میکنیم مقالات فاطمه دانشور، بنجامین فرانکلین و فلورانس اسکاول شین را در رسانۀ دانشگاه کسب و کار بخوانید.
شاملو در غربت: سفر برای درمان و اعتراض
در سال ۱۳۵۱، بیماری آرتروز، شاملو را رهسپار پاریس کرد. از این زمان تا سال ۱۳۷۰، سفرهای متعددی به کشورهای مختلف داشت، گاه برای درمان و گاه برای فعالیتهای فرهنگی و سیاسی.
در این دوران، مدتی سرپرستی پژوهشکده دانشگاه بوعلی سینای همدان را بر عهده گرفت؛ اما در اعتراض به برخی اقدامات حکومت پهلوی، ایران را به مقصد ایتالیا ترک کرد و از آنجا به آمریکا رفت. در بوستون، دو عمل جراحی مهم روی گردن او انجام شد و سرانجام، پس از یک سال و نیم دوری، در سال ۱۳۷۰ به ایران بازگشت.
سالهای پایانی زندگی و مرگی تلخ
سالهای پایانی زندگی شاملو، در میان بیماری و انزوا سپری شد. انتشار مقالات و اشعار سیاسی، محدودیتهایی را برای فعالیتهای فرهنگی و ادبی او ایجاد کرد و برخی از آثارش، مانند “کتاب کوچه”، توقیف شدند. آرتروز و دیابت، سلامتی او را به شدت تهدید میکردند، تا جایی که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، به دلیل تشدید دیابت، پای راستش از زانو قطع شد. این اتفاق، انزوای او را عمیقتر کرد.
سرانجام، احمد شاملو، پس از سالها مبارزه با بیماری، در دوم مرداد ۱۳۷۹ در خانهاش در البرز کرج، چشم از جهان فروبست.
آرامگاه شاملو: میان احترام و بیمهری
پیکر احمد شاملو در امامزاده طاهر کرج، در جوار هوشنگ گلشیری و محمد مختاری به خاک سپرده شد. درگذشت او با پیامهای تسلیت متعددی از سوی انجمنهای ادبی آمریکا، سوئد و آلمان و همچنین سوگواری هزاران دوستدار ادبیات ایران همراه بود.
با وجود محبوبیت فراوان شاملو در میان اهل ادب، رفتاری ناشایست با او شد. مراسم سالگرد او بارها برهم خورد و حتی سنگ مزارش چندین بار به دست افراد ناشناس تخریب شد. این بیاحترامیها تا آنجا ادامه یافت که کانون نویسندگان ایران به خانواده شاملو توصیه کرد که از بازسازی سنگ قبر او صرفنظر کنند. این واقعیت، نشان از جایگاه عمیق شاملو در قلب مردم دارد.
شاملو: چهرهای چندبعدی در فرهنگ و هنر ایران
احمد شاملو، چهرهای بسیار تاثیرگذار و چندبعدی در فرهنگ و هنر معاصر ایران بود.
دامنهی فعالیتهای او از شعر و روزنامهنگاری تا فرهنگنویسی، ترجمه و حتی سینما گسترده بود و ردپای او در شکلگیری و تحول فرهنگ معاصر ایران به وضوح قابل مشاهده است. در ادامه به بررسی مهمترین فعالیتهای او در زمینههای مختلف میپردازیم:
1. شعر:
- شاملو فعالیت شعریاش را از سال ۱۳۲۶ با انتشار دفتر شعری “آهنگهای فراموش شده” در قالب سنتی آغاز کرد، اما به سرعت به سمت زبانی نو و مدرن گرایش پیدا کرد.
- با انتشار مجموعه اشعار “قطعنامه” و سپس “هوای تازه”، شاملو به سبکی نو و تاثیرگذار در شعر فارسی دست یافت و راه را برای شاعران بعد از خود هموار کرد. این آثار به عنوان نقطه عطفی در شعر معاصر فارسی شناخته میشوند.
- “باغ آینه” با ترانههای عامیانهاش، وجه دیگری از استعداد و ذوق شعری شاملو را به نمایش گذاشت و نشان داد که او در به کارگیری زبان محاوره و الهام گرفتن از فرهنگ عامه نیز مهارت دارد.
- بسیاری از منتقدان ادبی، شاملو را پس از نیما یوشیج، تاثیرگذارترین شاعر معاصر میدانند که سبک و مضامین شعری شاعران بعد از خود را متحول کرد. شعر شاملو با زبان نو، تصویرسازیهای بدیع و مضامین اجتماعی و انسانی، جایگاه ویژهای در ادبیات فارسی دارد.
2. روزنامهنگاری:
- شاملو روزنامهنگاری حرفهای و متعهد بود و با سردبیری نشریاتی مانند “فردوسی”، “کتاب هفته”، “خوشه” و “کتاب جمعه”، نقش مهمی در فضای فرهنگی و ادبی ایران ایفا کرد.
- او با ایجاد تغییرات مثبت در محتوا، ساختار و قطع این نشریات، مخاطبان زیادی را به خود جذب کرد و سطح کیفی مطبوعات را ارتقا بخشید.
- حتی ممنوعیت از فعالیت در داخل کشور نیز او را از این عرصه دور نکرد و به همکاری با نشریات ایرانی-بینالمللی در خارج از کشور، مانند “ایرانشهر” در لندن، ادامه داد.
3. فرهنگنویسی:
- علاقه و دغدغه شاملو به فرهنگ عامیانه و زبان مردم، منجر به خلق اثر monumental “کتاب کوچه” شد.
- این دایرةالمعارف چندجلدی، گنجینهای ارزشمند از اصطلاحات، تعبیرات، ضربالمثلها و بهطورکلی فرهنگ شفاهی مردم ایران است که با همکاری همسرش، آیدا سرکیسیان، گردآوری و تدوین شد.
- “کتاب کوچه” به عنوان جامعترین و مهمترین منبع در نوع خود شناخته میشود و تحقیقی منحصر به فرد در زمینه فرهنگ عامهی ایران است.
4. ترجمه:
- شاملو آثار مهم و ارزشمندی از ادبیات جهان را به فارسی ترجمه کرد، از جمله “پابرهنهها” اثر زاخاریا استانکو، “شازده کوچولو” اثر آنتوان دو سنت اگزوپری، آثار فدریکو گارسیا لورکا (مانند “عروسی خون”، “یرما” و “خانهی برناردا آلبا”) و “گیلگمش”.
- با این حال، ترجمههای شاملو همواره با نظرات مختلف و گاه متضادی روبرو بودهاند. برخی، لحن شخصی و سبک خاص شاملو در ترجمهها و عدم رعایت کامل زبان و لحن نویسنده اصل را از نقاط ضعف کارهای او در زمینه ترجمه میدانند.
5. سینما و مستند:
- فعالیت شاملو در سینما با تهیهی مستند “سیستان و بلوچستان” آغاز شد.
- او بیشتر به نگارش فیلمنامه و دیالوگنویسی علاقهمند بود و فیلمنامههایی چون “بنبست” و “فرار از حقیقت” را نوشت.
- همچنین داستان “میراث شوم” را با موضوع نهضت آذربایجان برای مسعود کیمیایی نوشت که هرگز مجوز ساخت دریافت نکرد.
6. فعالیتهای بینالمللی:
- شاملو در رویدادهای بینالمللی متعددی شرکت کرد، از جمله کنگره جهانی نظامی گنجوی در رم، گردهمایی ادبیات معاصر خاورمیانه در دانشگاه پرینستون و سخنرانی در دانشگاههای معتبر آمریکا مانند هاروارد، MIT و برکلی.
- او همچنین مدتی در لندن به سر برد و سردبیری هفتهنامهی “ایرانشهر” را بر عهده داشت.
- سخنرانیهای او در دانشگاه برکلی در سال ۱۳۶۹، که در آن به سیاستهای حکومت پهلوی اعتراض کرد، بازتاب گستردهای در داخل و خارج از ایران داشت.
زندگینامه دیگر افراد موفق: اگر به مطالعه زندگینامه افراد موفق علاقه دارید توصیه میکنیم مقالات هایزنبرگ، دیپاک چوپرا، هنری فورد و مایکل کین را در رسانۀ دانشگاه کسب و کار بخوانید.
مضامین شعری احمد شاملو: از سیاست تا عشق
شعر شاملو آینهای از دغدغهها، اندیشهها و تجربیات او در زندگی است. مضامین متنوعی در شعر او به چشم میخورد، از سیاست و مسائل اجتماعی گرفته تا عشق و عرفان. در ادامه به بررسی مهمترین موضوعات شعری شاملو میپردازیم:
1. سیاست:
- شاملو در دورانی زیست که جامعه ایران با خفقان و استبداد مواجه بود. او پس از تجربهی زندان، شعر را به ابزاری برای بیان عقاید آزادیخواهانه، وطنپرستانه و ضد جنگ تبدیل کرد.
- اشعار سیاسی شاملو با زبانی حماسی و تصاویری قدرتمند، اعتراض او را به بیعدالتی، ستم و جنگ به تصویر میکشند. او در این اشعار صدای مادران داغدار، مظلومان و آزادیخواهان است.
- مثال: قطعهای از شعر شاملو که درد و رنج مادران را به تصویر میکشد:
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاهپوش / داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجادهها / سر برنگرفتهاند…
2. مضامین اجتماعی و اسطورهای:
- شاملو در اشعارش به تجربیات اجتماعی، زندگی روزمره و رنجهای مردم میپردازد. اشعار او در این حوزه، بازتابی از واقعیتهای جامعه و نگرانیهای او نسبت به سرنوشت انسانهاست.
- استفاده از اسطورهها یکی از ویژگیهای بارز شعر شاملو است. او با به کارگیری اسطورههایی چون بودا، مسیح، آدم و حوا، شیطان، هابيل و قابیل، سیاوش و اسفندیار، ابعاد جدیدی به اشعارش میبخشد و مفاهیم عمیقتری را منتقل میکند.
- به عنوان مثال، شعر “مرگ ناصری” با الهام از داستان مصلوب شدن حضرت مسیح، به موضوع رنج و فداکاری میپردازد:
(شتاب کن ناصری، شتاب کن)
از رحمتی که در جان خویش یافت
سبک شد و چنان قوئی مغرور / در زلالی خویشتن نگریست
3. عشق:
- آشنایی شاملو با آیدا سرکیسیان نقطه عطفی در زندگی و شعر او بود. اشعار عاشقانهی شاملو که اغلب خطاب به آیدا سروده شدهاند، سرشار از عواطف و احساسات عمیق و صادقانه هستند.
- این اشعار با زبانی ساده، روان و نزدیک به نثر، عشق را به شکلی بینظیر و تاثیرگذار بیان میکنند.
- مجموعه نامههای عاشقانهی شاملو به آیدا با عنوان “مثل خون در رگهای من” نیز منبعی ارزشمند برای شناخت جنبههای عاطفی و شخصیت اوست.
- مثال: قطعهای از یک شعر عاشقانهی شاملو:
چه بیتابانه میخواهمت / ای دوریات آزمون تلخ زنده به گوری
بر پشت سمندی / گویی، نو زین
که قرارش نیست
و فاصله / تجربهای بیهوده ست…
در مجموع، شعر شاملو با تنوع مضامین، زبان نو و تاثیرگذار و همچنین نگاه انسانی و اجتماعیاش، جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر فارسی دارد و الهامبخش نسلهای بعدی شاعران بوده است.
برخی از اشعار محبوب شاملو
من و تو
(از مجموعه باغ آینه)
من و تو…
من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست.
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دَم
در منظرِ خویش
تازهتر میسازد.
نفرتی
از هرآنچه بازِمان دارد
از هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
که به دنبال بنگریم،
دستی
که خطی گستاخ به باطل میکشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعلهیی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینهتنیم.
و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز میکند.
***
شبانه
(از مجموعه آیدا،درخت، خنجر و خاطره)
دوستش میدارم
چرا که میشناسمش،
به دوستی و یگانگی.
ـ شهر
همه بیگانگی و عداوت است. ـ
هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم
تنهایی غمانگیزش را درمییابم.
اندوهش
غروبی دلگیر است
در غُربت و تنهایی.
همچنان که شادیاش
طلوعِ همه آفتابهاست
و صبحانه
ونانِ گرم،
و پنجرهای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده میشود،
و طراوتِ شمعدانیها
در پاشویهی حوض.
چشمهای
پروانهای و گُلی کوچک
از شادی
سرشارش میکند،
و یأسی معصومانه
از اندوهی
گرانبارش:
اینکه بامدادِ او دیریست
تا شعری نسروده است.
چندان که بگویم
«امشب شعری خواهم نوشت»
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود
چنان چون سنگی
که به دریاچهای
و بودا
که به نیروانا.
و در این هنگام
دخترکی خُردسال را مانَد
که عروسکِ محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
اگر بگویم که سعادت
حادثهایست
بر اساسِ اشتباهی؛
اندوه
سراپایش را در بر میگیرد
چنان چون دریاچهای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را.
چرا که سعادت را
جز در قلمروِ عشق بازنشناخته است
عشقی که
بجز تفاهمی آشکار
نیست.
بر چهرهی زندگانیِ من
که بر آن
هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی میکند
آیدا
لبخندِ آمرزشیست.
نخست
دیرزمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامونِ من
همه چیزی
به هیأتِ او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست.
***
دریچه
(از مجموعه هوای تازه- دفتر آیدا در آینه)
مرا
تو
بیسببی
نیستی.
بهراستی
صلتِ کدام قصیدهای
ای غزل؟
ستارهبارانِ جوابِ کدام سلامی
به آفتاب
از دریچهی تاریک؟
کلام از نگاهِ تو شکل میبندد.
خوشا نظربازیا که تو آغاز میکنی!
پسِ پُشتِ مردمکانت
فریادِ کدام زندانیست
که آزادی را
به لبانِ برآماسیده
گُلِ سرخی پرتاب میکند؟
ورنه
این ستارهبازی
حاشا
چیزی بدهکارِ آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمن میشود.
چه مؤمنانه نامِ مرا آواز میکنی!
و دلت
کبوترِ آشتیست،
در خون تپیده
به بامِ تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی!
***
در انتهای زمان
(از مجموعه هوای تازه- دفتر آیدا در آینه)
ـ تو کجایی؟
در گسترهی بیمرزِ این جهان
تو کجایی؟
ـ من در دورترین جای جهان ایستادهام:
کنارِ تو.
ـ تو کجایی؟
در گسترهی ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟
ـ من در پاکترین مُقامِ جهان ایستادهام:
بر سبزهشورِ این رودِ بزرگ که میسُراید
برای تو.
در لحظه
به تو دست میسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمس میکنم
معلق و بیانتها
عُریان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانم
ستارگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانه میبندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
از تو عبور میکنم
چنان که تُندری از شب
میدرخشم
و فرومیریزم.
***
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
(از مجموعه هوای تازه- دفتر آیدا در آینه)
نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آن که ما به صحنه برآییم.
به عدلِ دستنایافته اندیشیدیم
و زیبایی
در وجود آمد.
آنکه میگوید دوستت میدارم
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتابش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
بیتوتهی کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریست.
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درخت،
جهلِ معصیتبارِ نیاکان است
و نسیم
وسوسهییست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید.
چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهی نغز
بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید.
عشق
رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشتِ خویش
گریه ساز کنی.
آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتراناند.
خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!
***
در فراسوی مرزهای تنت، تو را دوست میدارم
(از مجموعه هوای تازه- دفتر آیدا در آینه)
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم.
آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرندهها و قوس قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پردهای که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست میدارم.
در آن دوردست بعید
که رسالت اندامها پایان میپذیرد.
و شعله و شور تپشها و خواهشها
به تمامی
فرو مینشیند…
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعدهی دیداری بده…
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم میکند…
***
باغ
(از مجموعه هوای تازه- دفتر آیدا در آینه)
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه
میونِ جنگلا تاقم میکنه.
تو بزرگی مثِ شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مثِ شب.
خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شبِ تنها
باید
راهِ دوریرو بره تا دَمِ دروازهی روز
مثِ شب گود و بزرگی
مثِ شب.
تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مثِ شبنم
مثِ صبح.
تو مثِ مخملِ ابری
مثِ بوی علفی
مثِ اون ململِ مه نازکی:
اون ململِ مه
که رو عطرِ علفا، مثلِ بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میونِ موندن و رفتن
میونِ مرگ و حیات.
مثِ برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه
مثِ اون قلهی مغرورِ بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی…
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه
میونِ جنگلا تاقم میکنه.
***
عشق عمومی
(از مجموعه هوای تازه- دفتر دشنه در دیس)
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !
چه بی تابانه تو را طلب می کنم !
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه یی بیهوده است.
بوی پیرهنت
این جا
و اکنون.
کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضور مأنوس دست تو را می جوید .
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است
شانه ات مجابم می کند
در بستری که عشق تشنگیست
زلال شانه هایت
همچنانم عطش می دهد
در بستری که
عشق
مجابش کرده است
***
مرثیهای برای درخت
(از مجموعه هوای تازه- دفتر مرثیههایی برای خاک)
شعر
رهاییست
نجات است و آزادی.
تردیدیست
که سرانجام
به یقین میگراید
و گلولهیی
که به انجامِ کار
شلیک
میشود.
آهی به رضای خاطر است
از سرِ آسودگی.
و قاطعیتِ چارپایه است
به هنگامی که سرانجام
از زیرِ پا
به کنار افتد
تا بارِ جسم
زیرِ فشارِ تمامیِ حجمِ خویش
درهم شکند،
اگر آزادیِ جان را
این
راهِ آخرین است.
مرا پرندهیی بدین دیار هدایت نکرده بود:
من خود از این تیره خاک
رُسته بودم
چون پونهی خودرویی
که بیدخالتِ جالیزبان
از رطوبتِ جوبارهیی.
اینچنین است که کسان
مرا از آنگونه مینگرند
که نان از دسترنجِ ایشان میخورم
و آنچه به گندِ نفسِ خویش آلوده میکنم
هوای کلبهی ایشان است؛
حال آنکه
چون ایشان بدین دیار فراز آمدند
آن
که چهره و دروازه بر ایشان گشود
من بودم!
***
به خاطر زندگی
(از مجموعه هوای تازه- دفتر آیدا، درخت، خنجر و خاطره)
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایهی بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشنتر از چشمهای تو
نه به خاطر دیوارها -به خاطر یک چَپَر
نه بخاطر همه انسانها -به خاطر نوزادِ دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا -به خاطر خانهی تو
به خاطر یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی است
به خاطر آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم
به خاطر دست های کوچکت در دست های بزرگِ من
و لب های بزرگ من بر گونههای بیگناه تو
ه خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
به خاطر یک لبخند، هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی
به خاطر یک سرود
بخاطر یک قصه در سردترینِ شب ها، تاریکترینِ شبها .
به خاطر عروسک های تو، نه به خاطر انسان های بزرگ .
به خاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند
نه به خاطر شاهراههای دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک بر خاک افتادند
سخن پایانی
احمد شاملو، نامی پرآوازه در تاریخ ادبیات معاصر ایران، شاعری است که سالهاست آثارش نه تنها توسط علاقهمندان به شعر، بلکه توسط منتقدان ایرانی و خارجی و دانشجویان مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرد. او با سرایش اشعار در سبک نیمایی و با به کارگیری مضامین سیاسی، اجتماعی، اسطورهای و انسانی، تاثیری شگرف بر شعر فارسی گذاشت. استفادهی ماهرانه از نثر کهن فارسی، آرایههای ادبی، نمادها و حسآمیزیها به اشعار او عمق و زیبایی خاصی بخشیده است. کمتر شاعری پس از شاملو توانسته به جایگاه او در ادبیات فارسی دست یابد و نام و آوازهای چون او کسب کند.
زندگی شاملو، همانند اشعارش، پر از فراز و نشیب و تجربیات متنوع بود. او با شجاعت و صداقت، از رنجها، آرزوها و دغدغههای انسان معاصر سخن گفت و با زبانی نو و تاثیرگذار، به بیان احساسات و اندیشههای خود پرداخت.
یکی از زیباترین اشعاری که از شاملو خواندهام و همواره مرا تحت تأثیر قرار داده، بخشی از شعر “در آستانه” است:
“آغاز را نمیدانم،
امّا
اینک این منم
در آستانهی فصل دیگری
از نوشتن…”
این قطعه به نظر بیانگر نگرش عمیق شاملو به شعر و زندگی است. او با فروتنی و صداقت، از ناتوانیها و تردیدهای خود سخن میگوید، اما در عین حال، با امید و اشتیاق به آینده و “فصل دیگری از نوشتن” مینگرد.
شما چه فکر میکنید؟ کدام شعر شاملو شما را بیشتر تحت تاثیر قرار داده است؟ نظرات و تجربیات خود را با ما در میان بگذارید.
منبع: Wikipedia